تفکر مثبت (1)
ذهن
آدمی کارگاه تولید فکر است که از منبعی به نام ضمیر ناخودآگاه سرچشمه
میگیرد.ضمیر ناخود آگاه نمیتواند خوب را از بد ، و درست را از غلط تشخیص
دهد ولی چنان قدرتی دارد که اگر از آن غافل شویم میتواند سرنوشت ما را به
دست گرفته و آن را به هر جایی که دوست دارد ببرد.
در
حقیقت نوع و کیفیت افکار و اندیشه ی آدمی سازنده ی نوع و کیفیت زندگی
اوست، اندیشهی زیبا و مثبت میتواند بهشتی در زندگی انسان بسازد،
همچنانکه اندیشهی منفی و یاسآور میتواند جهنمی در زندگی او خلق کند.
انسانها همان خواهند شد که در اندیشه ی آنند، بنابراین آینده ی هر کس در
گرو چگونگی نگرش او به زندگی است.
موفقترین
انسانها کسانی هستند که توانستهاند در ذهن خود اندیشههای مثبت داشته
باشند؛ آنان که میپندارند «قادر نیستند» ، در واقع مثبتنگری را کنار
گذاشته و در جنبههای منفی وقایع تمرکز کردهاند.
خانواده
کانون یادگیری چگونه اندیشیدن و چگونه زیستن است. در خانواده ی مثبت اندیش
اعضای خانواده خود را قادر و توانا میدانند و نگاهشان به دیگران آکنده از
مهر و عاطفه است. چنین خانوادههایی قادر خواهند بود هر ناممکنی را به
ممکن تبدیل کنند و توفیق و کامکاری را نصیب خود نمایند. ضمن آشنایی با
راهکارهای تفکر مثبت بیاییم با زیبا، مثبت، خلاق، هدفمند و امیدوارانه
اندیشیدن، موفقیت و شادکامی را به زندگیمان دعوت کنیم.
تعریف تفکر مثبت:
شیوهای
از فکر کردن است که فرد را قادر میسازد نسبت به رفتارها، نگرشها،
احساسها، علائق و استعدادهای خود و دیگران برداشت و تلقی مناسبی داشته
باشد و با حفظ آرامش و خونسردی بهترین و علاقلانهترین تصمیم را بگیرد.
افکار مثبت و منفی:
افکار
مثبت، افکاری سازنده، انگیزه دهنده و انرژی بخش هستند که بر اثرتلقین،
تکرار و تمرین به ذهن راه مییابند و باعث میشوند ذهن و فکر مثبت شود. در
این صورت کنترل فکر در اختیار ماست، در حالی که افکار منفی، افکاری باز
دارنده و مخرب هستند و وقتی به ذهن راه یابند، تعمیم یافته و به سرعت ،
تمام ذهن را اشغال میکنند. در این حالت ما در اختیار تفکرات منفی خود
قرار داریم.
ویژگیهای افراد مثبتنگر:
- با وجود تفکر دربارهی گذشته و آینده، در زمان حال زندگی میکنند و از آنچه دارند راضی و خشنود هستند.
- از نظرات درست و منطقی دیگران استقبال میکنند و برای رد کردن نظارت نادرست حتماً دلیل منطقی دارند.
- در گفتارهای خود از کلمات و عبارات مثبت و امیدبخش استفاده میکنند.
-
همیشه سعی میکنند با تلاش و کوشش به موفقیت برسند و اگر در کاری موفق
نشدند، عامل را ابتدا در خود و سپس در شرایط بیرونی جستجو میکنند.
- همیشه قبل از عمل یا صحبت کردن فکر میکنند، به همین دلیل کمتر دچار خطا و اشتباه یا ضد و نقیضگویی میشوند.
- چون دارای ذهن مثبت هستند، میتوانند افکار خود را کنترل کنند.
-
اگر از آنها خواسته شود درباره ی موضوعی اظهارنظر کنند، با وجود تفکر در
جنبههای منفی، موارد مثبت آن را بیان میکنند و موضوع را به فال نیک
میگیرند به عبارت دیگر : «نیمه ی پرلیوان را میبینند».
- مشکلات را ناچیز شمرده و برای حل آنها از توانایی خود و راهنمایی دیگران استفاده میکنند.
- اغلب اوقات بشاش، سرزنده، پرانرژی، توانا و خوش مشرب هستند.
- همه چیز در نظر آنها زیبا و لذتبخش بوده و سعی میکنند از مواهب زندگی بیشترین استفاده را ببرند.
- در ارتباطهای اجتماعی خود با دیگران حسن ظن دارند (مگر خلاف آن را ببینند) و سعی میکنند در حد توان به دیگران خدمت و کمک کنند.
ویژگیهای افراد منفینگر:
- همیشه از وضعیت موجود و گذشته ی خود شکایت دارند و نسبت به آینده بدبین هستند.
- غالباً با نظرات دیگران بدون دلیل منطقی مخالفت میکنند.
- در گفتارهای خود از کلمات و عبارات منفی به کرات استفاده میکنند.
- در برخورد با کوچکترین مانعی از تلاش دست میکشند و دیگران یا شرایط را عامل شکست و بدبختی خود میدانند.
- تمرکز فکر ندارند و ضد و نقیض صحبت میکنند و در رفتارهایشان خطا و اشتباه زیاد است، به عبارت دیگر «اول عمل میکنند بعد فکر!»
- چون منفی نگر هستند، افکارشان بر آنها تسلط دارد.
-
اگر از آنها خواسته شود درباره ی موضوعی نظر بدهند ، فقط به جنبههای منفی
آن توجه کرده و همان را بیان میکنند. به قول معروف «نیمه خالی لیوان را
میبینند!»
- از کاه کوه میسازند و از درگیر شدن با مشکلات گریزانند.
- غالباً افسرده، کج خلق، بدخواب، کم اشتها، عصبی و ناتوان هستند.
- همهچیز در نظر آنها غمانگیر و ناامید کننده است و از آنچه دارند، هیچ لذتی نمیبرند.
- در ارتباطهای اجتماعی خود ، به همه کس و همه چیز شک و سوءظن دارند و فکر میکنند که همه علیه آنها توطئه میکنند
منبع:تبیان
در
دنیای ماشینی، در شهرها و در میان انسان ها گاهی افراد خود را در
مقابل رویدادها و اتفاقات کوچک و بزرگ ناتوان می پندارند ، به همین
دلیل احساس بیهودگی می کنند و توان درست فکر کردن و درست ارتباط
برقرار کردن با خود و دیگران را از دست می دهند، و به عبارتی ارتباط
با زندگی (به مفهوم رشد و سازندگی) را از دست می دهند. برای این که
بتوانیم ارتباط با زندگی را به صورت رشد یافته ادامه دهیم، لازم است
برداشت و دیدگاه متفاوتی از زندگی داشته باشیم . دیدگاهی کاملا
متفاوت با دیدگاه روزمره زندگی مان. لازم است بدانیم که رفتار ما
تصادفی نیست، بلکه از الگویی کاملا منطقی پیروی می کند و خوشبختانه
این الگوی رفتاری قابل تغییر است. اما اگر ما به عنوان یک انسان
این قابلیت (قابلیت تغییر) را در درون خود نپرورانیم، زندگی و
رویدادهای آن همچنان برایمان عذاب آور، خسته کننده و کسالت بار خواهد
بود. نیاز به تغییر، امروزه بیش از پیش احساس می شود ، اینکه انسان
بتواند بیشتر به اندیشه خود بپردازد و به این ترتیب توانمندی های
خود را افزایش دهد و به برداشت زیباتری از زندگی و زندگی کردن و
ارتباط با انسان ها دست یابد. متاسفانه از اشکالات انسان اینست که
بیشتر به کمیت های زندگی اش توجه دارد تا به کیفیت های اندیشه اش
، ما برای اندیشه بهتر نیازمند آموزش های جدید، اطلاعات جدید و دانش
جدید هستیم. پیشنهاد می کنیم این مطلب را فقط برای مطالعه و
دانش اندوزی نخوانید، بلکه تلاش کنید تا با آن زندگی کنید، به این
معنا که این اطلاعات را به سیستم اعتقادی خود داده و در لحظه لحظه
زندگی بکوشید.
کنترل فشارهای روانی
در دنیای کنونی ما، چیزی که بیش از پیش انسان ها را تحت تاثیر قرار می دهد فشارهای روانی است که معمولا آن را به شکل اضطراب، خشم، ترس، عصبانیت
و... تجربه می کنیم و اگر راه مقابله با این پدیده انسانی (فشار
روانی) را ندانیم ممکن است واکنش های نادرستی از خود نشان دهیم که
جز فشار روانی بیشتر، حاصل دیگری ندارد. کمابیش همه ما می دانیم که
لازم است محیط خانه محیطی امن و به دور از هرگونه تنش و اضطراب
باشد، و این مطلوب همه خانواده هاست. همچنین می دانیم که داشتن
آرامش تا چه حد در سلامت جسم و روح و موفقیت در زندگی موثر است. اما
براستی چگونه می توان فشارهای روانی را کنترل کرد ،و واقعا چگونه می
شود در برابر رویدادها و اتفاقات زندگی مضطرب نشد؟ نخست باید بیاموزیم
که چگونه مشکلات را با کمترین تحمل فشار روانی مهار کنیم و نیز
چگونه نگرش خود را نسبت به موقعیت های تحریک کننده تغییر دهیم.
بنا
به تعریف، «فشار روانی » به این معناست که شخص در یک موقعیت خاص
دچار اضطراب، دلهره، خشم، ترس و پرخاشگری شود. کمی دقت در عبارت
«موقعیت خاص» نشان می دهد که فشار روانی در موقعیت های خاص آن
قابل تعریف است. پس معنا به تنهایی وجود ندارد، بلکه همیشه برای
چیزی خلق می شود. این موقعیت ها عبارت اند از:
1) موقعیت های اتفاقی
2) موقعیت های احتمالی
3) موقعیت های خودساخته
موقعیت اتفاقی:
فرض کنید می خواهید جایی بروید و به صورت اتفاقی و پیش بینی ناپذیر
پشت ترافیک می مانید. واکنش اولیه شما ممکن است اضطراب باشد. شما
به این دلیل مضطرب می شوید که نتیجه منفی دیر رسیدن را مرتبا در
ذهن خود بزرگ و مرور می کنید. به این ترتیب مکانیسم دفاعی بدن شما
فعال می شود و حرکات و رفتارهایی را انجام می دهید که خود به خود
اضطراب تان را افزایش می دهند. در چنین حالتی اول آن اتفاق پیش
بینی نشده (در این جا ترافیک) را بپذیرید. سپس سعی کنید به نتایج
منفی احتمالی فکر نکنید زیرا ممکن است هرگز این اتفاق نیفتد،
چنان که در اکثر موارد نیز همین طور است. در چنین لحظاتی بهترین کار
فکر کردن به لحظات خوبی است که در گذشته برای تان اتفاق افتاده
یا به کارهایی که می خواهید در آینده انجام دهید. در هر صورت شما
باید شکاف بین حال (پشت ترافیک ماندن) و آینده(جاییکه می خواهید
بروید) را پر کنید. این شکاف بین حال و آینده هرچه اضطراب آورتر
باشد، رفتار شما با اضطراب بیشتری همراه خواهد بود. به این ترتیب،
اگر در ترافیک مرتبا مضطرب باشید، این اضطراب تا مقصد در شما باقی
خواهد ماند و در آنجا نیز نمی توانید با آرامش رفتار کنید. بعلاوه این
اضطراب را به همراه خود به خانه می برید و ناخودآگاه این احساس
را آن جا نیز پخش می کنید. بنابراین «اضطراب» شکافی میان اکنون و
آینده است.
از این به بعد، در موقعیت های اتفاقی به وقایع احتمالی منفی فکر نکنید و افکارتان را به چیزی خوشایند سوق دهید.
موقعیت احتمالی:
به معنای بروز احتمال یک اتفاق در ذهن. فرض کنید از موعد آمدن همسر
یا فرزندتان به خانه خیلی گذشته و او هیچ خبری هم نداده. ممکن
است اولین فکر، فکر یک اتفاق بد احتمالی برای وی باشد، بنابراین
شما احساس ترس و اضطراب را توام با هم تجربه می کنید و می گویید
دلشوره دارم. این یک موقعیت احتمالی است، یعنی شما احتمال بروز
حادثه ای را می دهید و واکنش شما هم به پیروی از فکرتان کاملا
عصبی و مضطربانه است. همه این اتفاقات در ذهن شما می افتد و در
دنیای بیرون از ذهن هنوز هیچ اتفاقی رخ نداده. شاید بگویید که دست
خودم نیست و این افکار ناخودآگاه به ذهن من خطور می کند ، اما
فراموش نکنید این شمایید که به مغزتان آموخته اید در چنین موقعیت
هایی چنین افکار و رفتاری را از خود نشان دهد. یعنی طبق عادت، شما
یک فکر وسواس گونه از یک اتفاق احتمالی را مرتب مرور می کنید. از
این به بعد در چنین موقعیت هایی کار دیگری انجام دهید. اولا به
اتفاق ناگواری که ممکن است پیش آمده باشد فکر نکنید. دوم به یکی
از دوستان یا اقوام خود تلفن کنید و سر صحبت را درباره یک موضوع
مورد علاقه باز کنید . یا این که بگویید همسرتان دیر کرده و شما از
این موضوع احساس ناراحتی می کنید، یعنی احساستان را بیرون بریزید
و خود را تخلیه احساسی و روانی کنید. به خاطر داشته باشید در چنین
وضعیتی اگر خود را تخلیه احساسی نکنید اضطراب، دلهره و ترس شما را در
یک وضعیت ناهنجار رفتاری و فکری قرار می دهد که با شدت گرفتن
اضطراب، کنترل وضعیت رفتاری خود را نیز از دست می دهید. به علاوه،
اگر فرزندانی داشته باشید، با این رفتار به آنها یاد می دهید که در
چنین موقعیت هایی این گونه مضطربانه رفتار کنند ،رفتاری که شاید
شما هم از والدینتان آموخته باشید.
اگر
در بیشترین حالت های زندگیتان مضطرب هستید، یا از چیزی می ترسید، یا
غمگین هستید و یا هر نوع فشار روانی دیگر را متحمل می شوید، این یک
عادت فکری و رفتاری است که خودتان با تمرین ناخودآگاه در خود به
وجود آورده اید.
موقعیت خود ساخته:
حال ببینیم چگونه خود شخص ، فشار روانی را بر خود تحمیل می کند. در
موقعیت هایی که عامل به وجود آورنده آنها ممکن است خود شما باشید،
بزرگترین دلیل برای بوجود آمدن موقعیت، «بایدها»ی شماست ، یعنی
انتظاراتی که از دیگران دارید تا برای شما یا طبق میل شما انجام
دهند. مثلا می خواهید فرزندتان آن گونه باشد که شما می پسندید، یا
همسرتان طوری رفتار کند که مطابق میل شماست ، و این موضوع را ممکن
است با کنایه یا با امر و نهی به آنان منتقل کنید. به این
ترتیب شما آنها را در یک واکنش متقابل می اندازید، واکنشی که ناگزیر
در آنها فشار روانی به وجود می آورد. در این صورت شخص مجبور می شود
این فشار را یا به صورت خشم، یا به صورت اضطراب درونی از خود نشان
دهد. با این کار فشار روانی درهر دو طرف افزایش می یابد و موجب تنش
و عصبانیت در خانواده می شود. اما علت این که اینگونه «بایدها» در
زندگی عده ای از مردم بسیار زیاد است چیست؟ علت ، کمال طلبی مطلق
است. بعضی ها می خواهند همه چیز را به صورت کمال مطلق داشته باشند
و اصلا نمی توانند با عیب های کوچک و گاه بزرگ خود و دیگران بسازند.
شما نمی توانید هیچ شخص کمال طلب مطلقی را پیدا کنید که آرامش
درونی داشته باشد ، چنین شخصی مرتبا درگیر فشارهای روانی است. زیرا
او به جای تمرکز روی داشته های مثبت و کاربردی خود، بیشتر روی
نواقص و عیب های خود یا دیگران متمرکز می شود و از آنجا که نمی تواند
به صورت منطقی و درست تفکرات خود را سازماندهی کند ، شروع به نق
زدن می کند. شاید فکر کنید منظور این است که اصلا به رفع نواقص
فکر نکنید ،نه این طور نیست. منظور این است که در عین این که به
راه های بهتری برای رفع مشکلات و عیب ها فکر می کنید، از شرایط
موجود زندگی خود لذت ببرید و با عیب های کوچک بسازید. تنها در این
صورت می توانید آرامش درونی خود را حفظ کنید.
مشکلات
گاهی مشکلاتی
سر راه ما قرار می گیرند که ما را دچار فشارهای روانی می کنند. نوع
برخورد با مشکلات می تواند سرنوشت ساز باشد. موانع و مشکلات قسمتی
از زندگی هستند.
منظور
ما از توانمندى، عملکردى پیوسته و نزدیک به کامل، در یک فعالیت است. شاخصه
اول یک فعالیت توانمندانه ، آن است که بتوانید آن را پیوسته انجام دهید.
ممکن است شما گاهى بتوانید ضربهاى افتخارآفرین همانند «پله» به توپ
بزنید. اما این، یک توانمندى به حساب نمىآید ، مگر این که بارها و بارها
آن را تکرار کنید.
فعالیتى توانمندانه است که همواره
بتوانید خود را با احساس خوشبختى و پیروزمندى، آماده انجام آن کنید و با
بیشترین توانمندىها - و نه با برطرف کردن کاستىها - به برترى برسید .
البته منظور این نیست که کاستىها را به فراموشى بسپاریم بلکه شما باید
یاد بگیرید که با کاستىهاى خود بسازید و با رهاشدن از این بند ،
توانمندىهاى خود را بیشتر کنید. شما باید بر روى توانمندىهایتان
سرمایهگذارى کنید و کاستىهایتان را مدیریت نمایید.
براى
ساختن یک زندگى نیرومند دو ابزار نیاز است . نخستین ابزار این است که
چگونه مىتوان به کمک چیزهایى که مىآموزید ، هوشمندى خود را بالا ببرید.
پرسش
این است که آیا مىتوان در همه ی زمینهها بهتر شد؟ البته که در هر
زمینهاى مىتوانید بهتر شوید. پرسش این است که آیا تنها با تمرین،
مىتوان به جایى رسید که فعالیتى را پیوسته و در حد نزدیک به کمال انجام
داد؟
پاسخ به این پرسش، منفى است، زیرا « با تمرین، همواره نمىتوان
کامل شد.» و توانمندى در هر فعالیت، نیازمند به برخوردارى از گونهاى
هوشمندى طبیعى هم هست .
دومین ابزار ، نظام مناسب براى
تشخیص هوشمندى برتر است. یک راه مطمئن، براى شناسایى بزرگترین توانمندى
نهفته در هر فرد وجود دارد . یک گام به عقب برگردید و بیندیشید که چه
فعالیتى را با شتاب و بىدردسر انجام دادهاید و گامهاى آن را بدون آموزش
پیشین، به آسانى برداشتهاید.
به خاطر آورید که آیا چنان غرق در آن فعالیت شده بودید که زمان را فراموش کنید؟ اگر
چنین فعالیتى را به خاطر دارید، تکرار آن یا نمونههاى آن در ماههاى بعد
را پىگیرى کنید. در این صورت، در گذر زمان، به هوشمندى برتر خود آگاه
مىشوید و مىتوانید به پالایش آن به سوى یک توانمندى شایسته و نیرومند ،
اقدام کنید.
چگونه مىتوان هوشمندىهاى خود را شناخت؟
توانمندىهاى
فردى را مىتوان از واکنشهاى ناگهانى و بىواسطه از مغز به رخدادها،
شناخت. این گونه واکنشها، بهترین سر نخ را از هوشمندىهاى شما به دست
مىدهند. آنها جایگاه ارتباط هاى نیرومند مغزى را آشکار مىسازند. برخى از
پیروزى دیگران در کار ، خشنود مىشوند. چیزى که از دید اغلب ما پنهان
مىماند. گروهى دوست دارند که سردرگمىها را به سامان بیاورند. برخى از
میهماندارى لذت مىبرند. پارهاى از پاکیزه کردن مکانها خوشحال مىشوند.
گروهى عاشق اندیشههاى نو هستند و گروهى نیز به حقیقتیابى و تجزیه و
تحلیل، علاقهمند هستند. براى برخى از مردم، تنها یادگیرى، معنا و مفهوم
دارد. براى برخى، کمک به دیگران، اقدامى مثبت به حساب مىآید و... .
این
فهرست را مىتوان به شماره انسانهاى روى زمین توسعه داد. سرشت ما آن چنان
بىهمتا و ویژه تنیده شده که هر کدام، خشنودىهاى اندک و متفاوتى را تجربه
مىکنیم. توصیه ما این است که به وضعیتهایى توجه ویژه کنید که براى شما
خشنودى به همراه دارند. اگر توانستید آنها را شناسایى کنید ، در راه صحیح
پیروى از هوشمندىهاى خود افتادهاید. واکنشهاى ناگهانى، آرزومندى،
یادگیرى با شتاب و خشنودى، به شما کمک مىکنند تا پىگیر مسیر هوشمندىهاى
خود باشید. در زندگى روزمره، گاهى بایستید و با دقت به نشانهها و نواها
گوش فرا دهید. اینها به شما کمک مىکنند تا هوشمندىهایتان را بشناسید.
چگونه مىتوانیم با کاستىهایمان کنار بیاییم؟
با
کاستىهاى خود چه کنیم؟ بسیارى از ما انباشته از کاستىهاى فراوان هستیم.
هر چند که به توانمندىهاى خود بنازیم و هر چه این توانمندى گاهى آشکار
شوند ، اما باز هم احساس مىکنیم که اژدهاى کاستىها همچنان در نهاد ما
لانه کرده است. امیدواریم تا کنون قانع شده باشید که کاستىها زیاد
بااهمیت نیستند . بنابراین، نمىگویم که تنها بر توانمندىهاى خود تکیه
کنید و کاستىها را به دست فراموشى بسپارید بلکه بایستى بر توانمندىها
تمرکز کرده، کاستىها را با یافتن راههایى، اداره و مهار کنید.
بهترین راه مدیریت کاستىها کدام است؟
نقطه
آغازین، شناخت کاستىهاست. تعریف ما از کاستىها، امرى است که بر سر راه
کارکرد برتر، مانع ایجاد مىکند. این تعریف، ساده به نظر مىرسد ولى با
تعریف و برداشتى که از کاستىها داریم، متفاوت است. ما در ذهن خود،
منطقههاى ناکارآمد فراوان داریم ولى بسیارى از آنها مهم نیستند . چرا؟
زیرا بر سر راه کارکرد برتر ما قرار نمىگیرند و اعتبارى ندارند. از این
رو، نیازى به مدیریت آنها نیست و تنها بایستى این گونه کاستىها را فراموش
کرد.
براى مثال، ناآگاهى از جدول تناوبى عناصر یا ندانستن کار با
طیفسنج، براى شما کاستى به حساب نمىآید ، زیرا نمىخواهید به پژوهشهاى
علمى در این زمینهها بپردازید.
اینها را باید دانشها و مهارتهایى
دانست که به هنگام نیاز، به سویشان مىرویم و مىآموزیم ، ناهوشمندى در
حوزه ارتباط با دیگران، براى یک مدیر روابط عمومى یا یک سخنران دانشگاهى
به راستى مشکلآفرین و کاستى مىباشد.
براى کنار آمدن با کاستىها چه باید کرد؟ نخست باید فهمید که هر کاستى از کدام دسته است. مهارت، آگاهى یا هوشمندى. اگر
کاستىها به حوزه مهارت یا آگاهى مربوط باشند ، حل مسئله ، بسیار آسان است
و باید به فراگیرى مهارتها یا دانشهاى لازم آن پرداخت.
به موارد زیر فکر کنید و به کشف توانمندىهاى خود بپردازید و آنها را مدیریت کنید:
هر توانمندى، تنها یک توانمندى است و ناکامىها، تنها یک فرصت هستند .فرصتى که با بهرهگیرى از آن مىتوان به پیشرفت ادامه داد.
براى رسیدن به برترى، باید بر روى توانمندىهاى خود سرمایهگذارى کنیم.
اگر
خود را به درستى نشناسیم، دیگران را هم نخواهیم شناخت و آن گاه است که
گرفتار دیدگاههایى بر پایه جنسیت، نژاد، مذهب و...، در ارزیابى انسانها
مىشویم. به کلىگرایى در مىافتیم و درباره ی دیگران، داورىهاى ناشایست
انجام مىدهیم.
هوشمندى هر کس، بىهمتا و پذیرفتنى است.
منبع:تبیانتا به حال چند بار احساس کردهاید که مغز شما از کار افتاده است و دیگر قادر به فکر کردن نیستید؟
این
بهدلیل آن است که ما نیاز داریم توانائیهای خود را برای فکر کردن افزایش
دهیم. مطلب حاضر به نکاتی میپردازد که ما برای بیشتر و بهتر فکر کردن
باید به کار گیریم و به آن نیاز داریم.
* روز خود را با بهترینها شروع کنید. محققین
نشان دادهاند که مقدار کافئین موجود در یک فنجان قهوه میتواند به تمرکز
حواس کمک کند اما اگر شما مستعد اضطراب هستید بهتر است فراموشش کنید. .
* خاطرات جدید را به خاطرات قبلی بچسبانید.حافظه
خود را چون دار بستی در نظر بگیرید و اطلاعات جدید را روی آن تثبیت کنید.
همیشه اطلاعات جدید را به چیزی پیوند دهید و هرگز آن را تنها رها نکنید.
* تا میتوانید تمرین کنید.
یادگیری و تمرین مداوم ، ذهن را تغییر میدهد.مطالعاتی که روی عدهای
داوطلب 70 ساله انجام شده نشان میدهد که آموزشهای منظم و طبق برنامه
زمانبندی شده باعث تغییر ساختار ذهنی فرد میشود به نحوی که فعالیت ذهنی
این افراد نسبت به زمانی که 7 سال جوانتر بودهاند بیشتر است. فرد مسنی
که خوب تمرین میکند سریعتر از جوانی است که اصلا تمرین نمیکند.
* به ایدههای خود شانس شکوفا شدن بدهید. بسیاری
از ما با توجه به توانائیهای مان امکان ارزیابی حقایق و تصمیمگیری سریع
داریم. خلاقیت نیاز به آرامش و سکون دارد و این که به ایدههای به ظاهر نا
معقول و بیمعنی خود فرصت دهیم.
* شغلی که باعث رشد شود و همراهی که باهوش باشد انتخاب کنید. مطالعات
انجام شده نشان میدهد صاحبان مشاغلی که نیاز به کارگیری ذهن دارد نسبت
به سایر افراد از قدرت تفکر بیشتری برخوردارند. همچنین دستی با فردی با
هوش ممکن است در شما انگیزه ایجاد کند و باعث رشد و بالندگی شما شود.
خلاقیت نیاز به آرامش و سکون دارد و این که به ایدههای به ظاهر نا معقول و بیمعنی خود فرصت دهیم.
* ورزش باعث تقویت قوای فکری میشود.
تحقیقات گوناگون اکنون از این فرضیه که ورزش و تمرینات بدنی اثرات
سودمندی روی عملکرد تحصیلی دارد حمایت میکند.تصور میشود که در هنگام
ورزش اکسیژن و مواد غذایی بیشتری در دسترس سلولهای مغز قرار میگیرد. به
علاوه باعث افزایش فاکتورهائی میشود که عامل رشد سلولهای مغزیاند.
ورزش فواید گوناگونی دارد و انجام آن بهصورت مرتب و روزانه توصیه میشود.
* تازه جوئی رمز موفقیت. مقایسه افراد خلاقی که
متوقف میشوند با آنهایی که به خلاقیت ادامه میدهند نشان میدهد که افراد
دسته دوم پیوسته به دنبال دانشی جدید هستند.
* شناخت عوامل بازدارنده.
چنانچه در معرض عوامل مختلفی قرار گیریم که رشته افکار ما را پاره کنند
تمرکز کردن مشکل خواهد بود. چنانچه کاری نیاز به دقت و تمرکز زیاد دارد
مثلا تهیه یک گزارش باید دو شاخه سیم تلفن را از پریز کشید و یا نوشتهای
روی در قرار داد تا کسی در آن هنگام وارد اطاق نشود.
* فراموش نکنید که همیشه به دنبال کارهای مورد علاقهتان باشید.
اخیرا روانشناسی هلندی مطالعاتی روی تفاوتهای بین قهرمان شطرنج و استاد
شطرنج انجام داد.او افرادی از هر دسته را تحت آزمایشاتی چون تست هوش،
حافظه وتعیین میزان قوه استدلال برای حرکت مهرهها قرار داد و هیچ تفاوتی
بین افراد دو گروه پیدا نکرد.تنها تفاوت این بود که قهرمان شطرنج علاقه
بیشتری به بازی شطرنج داشت. آنها اشتیاق و تعهد بیشتری نشان میدهند و
کلید خلاقیت آنها هم همین است.
* ایدههای جدید رابا یکدیگر تلفیق کنید.
با هیچ مطلبی سرسری بر خورد نکرده و آن را با بیتفاوتی نخوانید. حاشیه
نویسی ، فکر کردن، شکل دادن و تلفیق مطالب با یکدیگر حتی اگر مطلبی که
میخوانید بهنظرتان به درد نخور و بیفایده باشد به شما کمک میکند تا آن
را به نحوی بفهمید که در نهایت بتوانید خلاقانه عمل کنید.
* روشهای سریع یاد گرفتن را بیا موزید. یکی
از مهمترین مهارتهای قرن بیست و یکم توانا ئی یادگیری سریع است. پس آن
را پرورش دهید. یاد بگیرید که به سرعت به ایدههای خود شکل دهید. شیوه
عملکرد مغز خود را پیدا کنید تا بتوانید آن را بهتر به کار گیرید.
* همیشه برنامههای بلند مدت داشته باشید حتی اگر آن را هر روز تغییر دهید. نفس برنامهریزی برای زندگی خود به تنهایی با ارزش است و تغییر دادن آن به ما کمک میکند که چیزهای جدیدی یاد بگیریم.
* اشتباه کنید. ممکن
است در اولین تلاش خود مرتکب اشتباهات زیادی شوید اما کارتان را پیش برده
و تمام کنید.اشتباهات خود را یادداشت کرده وسپس دوباره به کار بپردازید و
این بار از تکرار اشتباهات جلوگیری کنید.
*
عواملی که در ضمن کار باعث افزایش مهارتهای تان شدهاند را یادداشت کرده
و گاهی به آن ها مراجعه کنید تا برایتان به عادت تبدیل شوند.
* به مسائل از زوایای مختلف نگاه کنید.
چنانچه میخواهید مسئلهای را حل کنید راههای مختلفی را امتحان کنید و
اگر راه اول را به هر دلیلی مناسب تشخیص ندادهاید، راه دوم را امتحان
کنید.
* آرامش خود را حفظ کنید. خویشتن داری به شما کمک میکند تا منصف و بیطرف باقی بمانید و بهتر فکر کنید.
چنانچه به بحث و مجادله بپردازید و خونسردی خود را از دست دهید توانائی خودرا برای منطقی و عاقلانه فکر کردن از دست خواهید داد.
* در جستوجوی حقیقت باشید. هر کسی که خوب فکر کند قبل از هرقضاوتی در جستوجوی حقیقت است.
* چنانچه در موردی شک دارید حتما سؤال کنید. هرگز از سؤال کردن نهراسید.
* همیشه به خاطر بسپارید که بیشتر حقایق نسبیاند و بین حقیقت و عقیده تفاوت وجود دارد. کلمات را با احتیاط و دقت به کار برید و هیچگاه خود را گول نزنید.
منبع : سایت مشاوره وزارت نفت - با تلخیص
ناگهان به خود می آییم و از خود می پرسیم چه کنیم؟
می
بینیم نمی توانیم مثل هر روز بخوابیم و بیدار شویم، غذا بخوریم، سر کار
برویم و برگردیم و به کارهای منزل رسیدگی کنیم.به میهمانی دعوت می شویم ،
اما نمی رویم، خبر خوبی می شنویم اما خوشحال نمی شویم، غذای خوبی می خوریم
اما لذت نمی بریم، از نعمت های فراوانی که داریم ذوق زده نمی شویم. از
خودمی پرسیم چرا؟ گویی هماهنگی ما با هستی به هم خورده است اما چه چیزی
این هماهنگی را بر هم زده است؟ برای لحظه ای می ایستیم، چشم های مان را
باز و گوش هایمان را تیز می کنیم، فکر می کنیم به دنبال راهنما یا نشانه
ها می گردیم. این جاست که به اتفاقات اطراف مان، آدم های اطراف مان ، حرف
ها و حرکات آن ها با دقت بیشتری می نگریم. آن ها معلمان ما هستند. این
جاست که به خود می گوییم: باید چه درسی از این اتفاق، از این غم، از این
سختی و از این بحران بگیرم؟ باید چه درسی از این رفتار، این حرف و این
انسان بگیرم؟
هیچ انسانی دوست یا دشمن تو نیست بلکه معلم توست.
گاهی احساس می کنیم هوای دل مان ابری است و سرما، سکوت، برف و یخبندان نمی گذارد لحظه ای به زندگی دلگرم شویم.
در
این لحظات اگر مرتباً با خود بگوییم؟ خداوند بهترین ها را برای من می
خواهد و بهترین ها را می جویم، تلاش ما به ثمر می نشیند و هنگامی که
دوباره به دنبال خود هماهنگ شویم و شور و اشتیاق در لحظات ما جوانه زند،
در می یابیم که زمستانی چنین سرد و لخت و سهمگین چشمه ها را پرآب ،
رودخانه ها را جاری و پرجوش و خروش و زمین زندگی را سرسبز و خرم می کند.
وقتی به اتفاقات بد و خوب زندگی به چشم نشانه بنگریم، وقتی به پیام غم،
پیام بی حوصلگی و پیام لذت بردن از زندگی بیندیشیم و در آن ها خیر و نیکی
بجوییم، حضورشان را نشانه توجه پروردگار هستی به رفتارمان می بینیم و به
خود می بالیم و در پاسخ چه کنم های خود می گوییم:
خوب بیندیش، حکمت نهفته در اطرافت را بجوی و کاری انجام بده.
منبع : مجله موفقیت - با تغییر و تلخیص